مهدی هر از گاهی از کار هایش حرف میزند زیادی قمپز می آید زیادی از خودش تعریف میکند میدانم همه کار میکند و جربزه اش را دارد ولی خوشم نمی آید از طرز حرف زدنش تازه ازدواج کرده تقریبا دو سه روز است آمده بود که مثلا مارا از خوبی های دو نفره بودن و کافه رفتن و غذا خوردن در بیرون و شب و روز با ماشین گشتن تعریف میکرد و میگفت باید ازدواج کنید این افعال که جمع میبندم برای خودم نیست بیشتر برای فرهاد بود که من هم هر از گاهی مخاطب قرار میداد ولی خب او نمیداند که ما مثل بابایش ماشین اف هاش نداریم آن هم چراغ کوچک او نمیداند که ما خانه مان 500 متر نیست مثل خودش او نمیداند که الان ما دغدغه مان چیز های دیگر استبا این که میگوید دست در جیب خودش میرود ولی اشتباه میکند ما که میدانیم
بهش گفتم مهدی ما آرزو هایمان را خاک کردیم
شما خوش باش
میگفت نه نمیدانید که وقتی حرف میزند آدم چقدر آرام میشود ( از دهانش آب راه افتاده بود )
و من و فرهاد به هم نگاه میکردیم و سکوت
شاید بعضی چیز هارا نمیشود درک کرد .
درباره این سایت